سلطان اسحاق
سُلْطانْ اِسْحاق، مهمترین پیشوای مذهبی طریقۀ یارسان (اهل حق) که مقبرهاش در روستای شیخان از توابع پاوه در استان کرمانشاه زیارتگاه مردم است.
نام سلطان اسحاق در نامۀ سرانجام، «صحاک»، و در سایر منابع، بهصورت «سَهاک» و با القابی مانند شاه، سلطان، شیخ و بابا آمده است (نک : هورامانی، 560؛ خزنهدار، 248؛ افشار، 62). شیفتگان و زائران بارگاه او عبارت «حضرت سلطان»، و مردم محلی روستای شیخان و نواحی مجاور آن در اورامان، «سِلطان ایساق» و «سِلطانی ساق» (= پاک و سالم) را بهجای سلطان اسحاق به کار میبرند.
سلطان اسحاق پیروانش را «یار»، و آیین خود را «یاری» نامیده است ( نامه ... ، 269-270). باورمندان او هم از مذهب اهل حق به «آیین یاری» یا «دین یاری» تعبیر میکنند (القاصی، 7) و خود را «یارسان» و «طایفهسان» یا پیروان سلطان مینامند (رستم، 79؛ سوری، 16؛ سلطانی، 1 / 78-80). پارهای منابع هم آیین او را «آیین کردان» خواندهاند (دبا، 10 / 467؛ برای آشنایی با باورهای طریقۀ یارسان، نک : ه د، اهل حق؛ نیز یارسان).
دربارۀ زمانه و زندگی سلطان اسحاق اتفاق نظری وجود ندارد. تاریخ تولد او را میان سالهای 445-612 ق / 1053-1215 م (صفیزاده، نوشتهها ... ، 25، مشاهیر ... ، 54)، نیز 671 ق / 1272 م (ادمندز، 199؛ خزنهدار، همانجا) و 716 ق / 1316 م (سلطانی، 1 / 80؛ هرزانی، 81) دانستهاند. زمان مرگ او نیز، بهاختلاف، از 588 تا 716 ق / 1192-1316 م و گاه تا 912 ق / 1506 م نوشته شده است (خزنهدار، صفیزاده، همانجاها). منابع اهل حق هم ظهور سلطان اسحاق را در اواخر سدۀ 7 ق / 13 م پنداشتهاند (طبیبی، 45). چنین به نظر میرسد که سلطان اسحاق در فاصلۀ دورۀ کشمکش و آشوب اواخر دورۀ مغول تا ظهور تیمور (اواخر سدۀ 7 و اوایل سدۀ 8 ق) زندگی میکرده، و حتى روایت شده که تیمور با او ملاقات کرده است (همو، 454؛ پرنیان، 18)؛ زیرا، در هیچیک از متون نگاشتهشدۀ پیش از سدۀ 7 ق، از او و یارانش نامی برده نشده است (عزاوی، 5).
بیشتر منابع سلطان اسحاق را فرزند سید عیسى، و نوۀ سید علی برزنجی گورانی و متولد روستای برزنجه دانستهاند ( نامه، 252؛ ادمندز، 198؛ طبیبی، همانجا؛ صفیزاده، همان، 514). ظاهراً اجداد او مدتها پیش از تولد وی، از همدان به این روستا که در 60کیلومتری شرق سلیمانیه در کردستان عراق قرار دارد، مهاجرت کرده بودند (هرزانی، 43، 49، 81). برخی کتابهای تاریخ محلی او را امامزاده دانسته (وقایعنگار، 65)، و برخی از آنها همانند عامۀ مردم اورامان، او را برادر سید عبیدالله (کوسه هجیج) و فرزند امام موسى کاظم (ع) دانستهاند (مردوخ، 295؛ شمس). عدهای نیز او را نوۀ سید علی همدانی (703-786 ق / 1304-1384 م)، صاحب خانقاه سرینگر هند پنداشتهاند (دلفانی، 5). برخی پژوهشگران ضمن نقد این روایات، سلطان اسحاق را رهبر سیاسی، مذهبی و نظامی علویان تندرو در غرب ایران در سدۀ 8 ق / 14 م دانستهاند (سلطانی، 1 / 78-80).
منابع یارسان تصویری افسانهای و گاه اسطورهای از تولد و زندگی رهبر خود ارائه دادهاند و او را «آخرین و برترین تجسّد حق تعالى در لباس بشری» دانستهاند (مدرسی، 215؛ برای آگاهی بیشتر، نک : دبا، 10 / 467-474؛ نیز نک : ه د، اهل حق). ازجمله اینکه شیخ عیسى، پدر سلطان اسحاق، به اصرار 3 تن از دوستانش، به ازدواج با دایراک خاتون، دختر حسن بگ، رئیس ایل جاف رضایت میدهد. این 3 تن نزد پدر دختر به خواستگاری میروند، اما حسن بگ از فرط عصبانیت از این خواستگاری نامتناسب، هر 3 را میکشد، لیکن پس از 3 بار کشتن آنها، این افراد دوباره زنده میشوند؛ بنابراین، او برای منصرفکردن آنان از خواستگاری، شیربهایی سنگین شامل 000‘1 بار قاطر طلا، 10هزار شتر، نیز 10هزار مادیان، اسب و گوسفند و مفروششدن خانهاش تا خانۀ شیخ را طلب میکند، اما فردای آن روز، خواستگار همۀ شیربها را آماده میکند؛ بنابراین، حسن بگ چارهای بهجز موافقت با عروسی دخترش و شیخ عیسى نمیبیند. پس از عروسی، این 3 تن نیز بهعنوان خدمتکار در خانۀ شیخ عیسى میمانند. روزی که آنان گوسفندی را قربانی کرده، و مشغول عبادت بودند، شاهبازی با 40 شاهین بر سر آنان ظاهر، و پس از پریدن به دامن دایراک، از انظار ناپدید میشود و سپس سلطان اسحاق به دنیا میآیـد ( نامـه، 252-253؛ دفتـر حقیقـت، 5؛ ادمنـدز، 198- 199). جیحونآبادی نیز این داستان را به نظم کشیده است (نک : ص 329).
در روایتی دیگر گفته شده است که سلطان اسحاق در شکل پارچهای نور از آسمان بر زمین افتاد و این 3 پیر او را تحویل دایراک و شیخ عیسى دادند (سوری، 188). دفترها و کلامهای یارسان روایتهای متعدد و گاه متعارضی از زندگی سلطان اسحاق تا 14سالگی ارائه دادهاند، اما همۀ آنها عامل جدایی سلطان از زندگی عادی در برزنجه را معجزۀ او در کشیدن ستون عبادتگاه پدر، و افزایش طول آن دانستهاند. این مسئله باعث توجه بیش از حد پدر به او و حسادت برادران شد. چندی بعد، سلطان به همراه پدرش به حج رفت، اما در حین بازگشت بر اثر وقوع حوادثی غیرعادی، شیخ عیسى فوت کرد و سلطان نیز خروج از برزنجه را بر ماندن در آنجا ترجیح داد ( نامه، 253-254؛ ادمندز، 199؛ دفتر حقیقت، 6، 7).
سلطانْ قالیچه، سفره و دیگی را برمیدارد و به اتفاق آن 3 پیر از برزنجه خارج، و به سوی پردیور اورامان میرود. برادران سلطان او را تعقیب میکنند و در غاری به آنها میرسند. به دستور سلطان، یکی از همراهانش مشتی خاک روی مهاجمان میپاشد و بلافاصله، طوفانی برپا میشود که 3 روز ادامه مییابد و بر اثر آن، تعقیبکنندگان نابود میشوند (همان، 6- 8؛ نامه، 254؛ دفتر رموز ... ، 22-23؛ شوانی، 38- 39). یارسان هر سال در فاصلۀ روزهای دوازدهم تا چهاردهم چلۀ بزرگ به همین مناسبت روزه گرفته، و در روز پانزدهم، عید پادشاهی یا عید سلطان اسحاق را جشن میگیرند (صفیزاده، مشاهیر، 58). پس از آن، سلطان اسحاق همراه یارانش به پردیور، در ساحل رودخانۀ سیروان میرود و آنجا را مرکز دعوت خود قرار میدهد و مردم بسیاری به وی میپیوندند ( نامه، 269، 400-401؛ ادمندز، 213-215).
سلطان اسحاق پیش از مرگش، بابا یادگار را بهعنوان تنها وارث حقیقی و جانشین خود انتخاب میکند (دفتر حقیقت، 9). برپایۀ این داستان، پیر میکاییل دخترش ساره را به سلطان تقدیم میکند. یک روز سلطان عصایی را به پیر اسماعیل میدهد. او عصا را در زمین میکارد و عصا به درخت انار تبدیل میشود. در مراسم مذهبی، پیر اسماعیل اناری از آن درخت را بهعنوان «نیاز» (پیشکش) به سلطان میدهد. سلطان و یارانش انار را میخورند. پس از آن، ساره هنگام جاروکردن جمخانه، دانهای از آن انار را میبیند و میخورد؛ چندی بعد حامله میشود و پسری به دنیا میآورد. سلطان دستور میدهد این پسر را در تنور بیندازد تا بسوزد، اما پس از 3 شبانهروز که سلطان سراغ او میرود، نوزاد را زنده میبیند. او با دیدن سلطان شروع به سلام و احوالپرسی میکند. سلطان این امر را موهبت حق میداند و ملک و قدرت را به او میسپارد و او را یادگار خود میکند (دفتر رموز، 28- 29؛ خزنهدار، 260-263). برپایۀ قول یارسان، چندی بعد سلطان اسحاق از دیدۀ مردم نهان میشود و بعدها در جانشینان خود بارها حلول میکند (افشاری، 387).
امروزه مقبرۀ سلطان اسحاق نزدیک روستای نیمهمتروکۀ شیخان بر ساحل سیروان و در 40کیلومتری شمال غربی پاوه قرار دارد (ولدبیگی، 36). مقبرۀ سلطان از سنگ و گِل، و بسیار ساده ساخته شده، و شامل یک ایوان، 20 اتاق تودرتو و گنبدی سبزرنگ است (شمس). نزدیک قبر سلطان، مقبرۀ پیر داوود، پیر محمد، خاتون رمزبار و دیگر یاران سلطان، که شمارشان را 57 تن نوشتهاند، قرار دارد؛ همچنین، همۀ اماکن نزدیک روستای شیخان و پردیور در ساحل سیروان تا کوه شیندروی برای یارسان مقدس است (ولدبیگی، همانجا؛ شمس).
نکتۀ درخور توجه آنکه در سرزمین مقدس یارسان، از صدها سال پیش، پیروان مذهب شافعی زندگی کردهاند و اهل حق بهسبب دوری جغرافیایی و دشواری سفر، تا چند سال بهصورت محدود به این منطقه میآمدند. با وجود این، مردم اورامان حرمت و احترام ویژهای برای سلطان اسحاق قائل بودند و او را «امامزاده»، «شخص» و «پیر» ]هر دو به معنای فرد مقدس[ میدانستند (هورامانی، 1021-1022؛ وقایعنگار، همانجا) و روزهای چهارشنبه به زیارت مقبرۀ او میرفتند. برخی از آنان به امید دست شفابخش او راه دور و درازی را میپیمودند. مردم معمولاً زنان نازا و دیوانگان و جنزدگان را برای مداوا به آنجا میبردند. زنان نازا باید به همراه یک زن و بدون شوهران خود، بر سر قبر سلطان میرفتند و گاو و گوسفند یا خروسی را در آنجا قربانی میکردند. آنان دستکم، یک شب در زیر درخت مقدس و کهنسال بلوط آرامگاه بیتوته میکردند و پارچۀ بزرگ یا گهوارهای را زیر درخت میگذاشتند؛ به باور آنان هر آنچه از درخت میافتاد، هدیۀ سلطان بود و باید آن را میخوردند. گاهی اوقات شاخکی یا برگی و حتى ملخی میافتاد و زن باید آن را میخورد (هورامانی، همانجا؛ شمس).
از نظر مردم، کرامت سلطان صرفاً بچهدارکردن زنان نازا بود و همچنین زنان برای جلوگیری از مرگ نوزادانشان پس از تولد و نیز پسرزایی در روزهای جمعه به امامزاده سید عبیدالله میرفتند (همو). گذشته از آن، مردم بچههای جنزده را به آرامگاه سلطان میبردند و دست و پای آنان را میبستند، سپس، چند تکه از پارچۀ سبز علمهای سلطان را میبریدند و روی دست و بازوی آنان قرار میدادند و حداکثر 3 شبانهروز در آنجا میماندند. در برخی موارد، بچههای بیمار را نیز به سر قبر یا کنار درخت مقدس میبردند. در همۀ این موارد، دستکم باید یک خروس قربانی میشد (هورامانی، همانجا؛ شمس). البته مسلمانان صرفاً قبر سلطان را زیارت میکردند و اعتقاد داشتند که خود سلطان مواردی مانند رفع نازایی و رفع دیوانگی را به عهده گرفته، و اجازه داده است که مردم در روز چهارشنبه این حاجتها را پیش او ببرند.
مسلمانان وارد جمخانه و مراسم عبادی اهل حق نمیشدند؛ زیرا، مطابق فرامین یارسان، مسلمانان و افراد غیر اهل حق، نباید در مراسم جم شرکت کنند (دورینگ، 41-44).
در حال حاضر، هرساله دهها هزار تن از کشورهای ایران، عراق، ترکیه، سوریه، لبنان و حتى قفقاز و هندوستان به اورامان میآیند و ضمن زیارت قبر سلطان، آداب و رسوم خاصی را انجام میدهند که به آن «حج یارسان» گفته میشود (ولدبیگی، 36؛ دایرةالمعارف ... ، 2 / 610؛ صفیزاده، نوشتهها، 36). هرکس این آداب و رسوم را با خلوص نیت انجام دهد، حاجی میشود و پس از بازگشت به شهر و دیار خود، بهعنوان برپادارندۀ «حج حقیقت» مورد استقبال قرار میگیرد (شمس).
مرحلۀ اول این سلسلهآداب، رفتن به «هانه سافورا» (چشمۀ سافورا) در روستای تشار، از توابع نوسود، و شستن دست، صورت و سر با این آب مقدس و خوردن و بردن از آن است. اهل حق به این آب، آب زمزم و گاه چشمۀ کوثر میگویند (رستم، 268؛ شمس). آنها مسیر دوکیلومتری آب چشمه به سمت جنوب و محل پیوستن آن به رودخانۀ سیروان را هم مقدس میدانند و برخی بهسبب دوری راه، آب را از انتهای مسیر چشمه و در ساحل سیروان برمیدارند و از آن تبرک میجویند.
براساس روایتی رایج، روزی سلطان اسحاق برای تهیۀ ماست به روستای تشار میرود و در سرچشمه، پیرزنی به نام سافورا را میبیند که مشغول آبدادن به گوسفندان است. سلطان از او ماست میطلبد. پیرزن میگوید که گوسفندانش نرند. با کرامت سلطان، گوسفندان بهسرعت شیرده میشوند و زن شیر آنان را میدوشد. پس از آن، سلطان از زن میخواهد که از آب چشمه بهعنوان مایۀ ماست استفاده کند و بدین ترتیب، ماست تهیه میشود (همو). مسلمانان محلی و اهل حق بر این باورند که پس از آن، این چشمه مقدس شد و نام سافورا روی آن ماند.
اهل حق پس از انجامدادن مراسم چشمه، به مرقد پیر داوود میروند و از او برای زیارت سلطان اجازه میگیرند. آنان پس از کسب اجازه، با پای برهنه به زیارت میروند و هرگز به مقبرۀ سلطان پشت نمیکنند؛ همچنین، حیوانی بهعنوان نذر، قربانی میکنند؛ سپس، مراسم جم و شکستن جوز را در بارگاه سلطان انجام میدهند (همو).
بخش دیگر مراسم حج یارسان، همانند سعی صفا و مروه است. برای اجرای این مراسم، آنان در پای کوه «پشت قلعه»، که نقش عرفات را در مراسم حج مسلمانان دارد، فاصلۀ مقبرههای پیر داوود، پیـر محمـد، خاتـون رمزبـار و دیگران را با پـای پیـاده چند بـار میپیمایند (همو). آخرین بخش مهم حج، رفتن به پردیور در امتداد غربی رود سیروان و مقبرۀ سلطان اسحاق است. اهل حق این منطقه را قبلۀ خود و محل عهد ازل میدانند (رستم، 260). افزونبر آن، پردیور پایان دنیا و روز حشر است. در پردیور، تنگترین بخش رودخانۀ سیروان قرار گرفته که دو طرف آن کوه است. مردم بر این باورند که در گذشتههای دور، سیلاب صخرههای بزرگ را جابهجا، و پل سنگی طبیعیای در داخل رودخانه ایجاد کرده که به «پرده بردینه» (پل سنگی) مشهور است. اهل حق معتقدند که در جلو این ناحیه، «پردیور» قرار داد. ازآنجاکه سرعت آب و شدت برخورد آن با صخرهها در این منطقه سروصدای زیادی دارد، آنان میگویند که در زیر این بخش از آب، جهنم قرار دارد و روی آن هم سلطان اسحاق پلی ساخته است که با چشم دیده نمیشود (شمس). این پل شباهت زیادی به پل صراط مسلمانان دارد (دبا، 10 / 470). در روز حشر، یارسان به اذن سلطان از این پل عبور میکنند و مخالفان آیین یاری از آن میافتند و در رودخانه غرق میشوند (شمس).
همچنین در این محل سنگی به نام سنگ پردیور یا سنگ «ساج نان» [ساج نار] وجود دارد که نصفش زیر خاک و نصفش بیرون است. اهل حق این سنگ را که نقشی شبیه حجرالاسود دارد، میبوسند و دست و صورت و بدن خود را به آن میمالند. برخی از آنان سپس در امتداد سیروان به زیارت مقبرۀ ابوالوفا، فرزند سلطان اسحاق، در غرب پردیور میروند. پایانبخش این زیارت معنوی، بازگشت به مقبرۀ سلطان و خداحافظی از او و نقل کرامات سلطان در مسیر است.
از جملۀ کرامات سلطان این است که رودخانۀ سیروان در نزدیکی مقبرۀ او آرام است و صدایی از آن نمیآید. همچنین میگویند که روزی او با یکی از یارانش قالیچهای را روی رودخانۀ سیروان پهن میکند و بدون اینکه قالیچه تر شود، روی آن مینشیند؛ سپس ماهیای را از زیر قالیچه درمیآورد و پس از خوردن گوشت پختۀ آن، استخوانهایش را بدون شکستگی دوباره در آب میاندازند و ماهی زنده میشود (همو).
مآخذ
ادمندز، س. جان، کردها، ترکها، عربها، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران، 1382 ش؛ افشار، جمیل، برهان الحقیقة، تهران، 1356 ش؛ افشاری، مهران، «اهل حق»، مجلۀ چیستا، تهران، 1370 ش، س 9، شم 84؛ القاصی، مجید، آیین یاری، کرمانشاه، 1308 ش؛ پرنیان، موسى و منوچهر کمری، شکرانه، کرمانشاه، 1379 ش؛ جیحونآبادی، نعمتالله، شاهنامۀ حقیقت، به کوشش محمد مکری، تهران، 1345 ش؛ خزنهدار، معروف، میژووی ئهدهبی کوردی، اربیل، 2001 م؛ دائرةالمعارف تشیع، به کوشش احمد صدر حاجسیدجوادی و دیگران، تهران، 1375 ش؛ دبا؛ دفتر حقیقت، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ شخصی شمسالدین علیار؛ دفتر رموز یارستان، به کوشش قاسم افضلی شاهابراهیمی، تهران، چاپ راستی؛ دلفانی، سیاوش، عالیقلندر و شاه فضل ولی، تهران، 1384 ش؛ دورینگ، ژ.، موسیقی و عرفان، ترجمۀ سودابه فضایلی، تهران، 1378 ش؛ رستم، ایوب، یارسان (لیکولینهوهیهکی میژوویی ـ دینییه)، سلیمانیه، 2006 م؛ سلطانی، محمدعلی، قیام و نهضت علویان زاگرس، کرمانشاه، 1376 ش؛ سوری، ماشاءالله، سرودهای دینی یارسان، تهران، 1344 ش؛ شمس، اسماعیل، تحقیقات میدانی؛ شوانی، کریم نجم خضر، الکاکائیة: اصولها و عقائدها، موصل، 2011 م؛ صفیزاده، صدیق، مشاهیر اهل حق، تهران، 1360 ش / 1981 م؛ همو، نوشتههای پراکنده دربارۀ یارسان، تهران، 1361 ش؛ طبیبی، حشمتالله، مقدمه و تعلیقات بر تحفۀ ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان شکرالله سنندجی، به کوشش همو، تهران، 1366 ش؛ عزاوی، عباس، الکاکائیة فی التاریخ، بغداد، 1368 ق / 1949 م؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار، تهران، 1369 ش؛ مردوخ کردستانی، محمد، تاریخ، تهران، 1373 ش؛ نامۀ سرانجام، به کوشش طیب طاهری، سلیمانیه، 2007 م؛ وقایعنگار کردستانی، علیاکبر، حدیقۀ ناصریه در جغرافیا و تاریخ کردستان، به کوشش محمدرئوف توکلی، تهران، 1364 ش؛ ولدبیگی، برهانالدین، نگاهی به جاذبههای گردشگری اورامان، تهران، 1388 ش؛ هرزانی، نوری یاسین، الکاکهییة، اربیل، 2007 م؛ هورامانی، محمدامین، میژووی ههورامان لهون، تهران، 1380 ش.